آن چشم که خون گشت غم او را جفت است
زو خواب طمع مدار کوکی خفته است
پندارد کاین نیز نهایت دارد
ای بیخبر از عشق که این را گفته است
< رباعی شمارهٔ ۱۲۶
رباعی شمارهٔ ۱۲۴ >