افکند مرا دلم به غوغا و گریخت
جان آمد و هم از سر سودا و گریخت
آن زهرهٔ بیزهره چو دید آتش من
بربط بنهاد زود برجا و گریخت
< رباعی شمارهٔ ۱۶۲
رباعی شمارهٔ ۱۶۰ >