زانروز که چشم من برویت نگریست
یکدم نگذشت کز غمت خون نگریست
زهرم بادا که بیتو میگیرم جام
مرگم بادا که بیتو میباید زیست
< رباعی شمارهٔ ۳۴۱
رباعی شمارهٔ ۳۳۹ >