عشق آمد و شد چو خونم اندر رگ و پوست
تا کرد مرا تهی و پر کرد ز دوست
اجزای وجود من همه دوست گرفت
نامیست ز من بر من و باقی همه اوست
< رباعی شمارهٔ ۳۶۱
رباعی شمارهٔ ۳۵۹ >