آن یار که عقلها شکارش میشد
وان یار که کوه بیقرارش میشد
گفتم که سر زلف بریدی گفتا
بسیار سر اندر سر کارش میشد
< رباعی شمارهٔ ۵۰۸
رباعی شمارهٔ ۵۰۶ >