بیبحر صفا گوهر ما سنگ آمد
بیجان جهان جان و جهان تنگ آمد
چون صحبت دوست صیقل جان و دلست
در جان گیرش که رافع زنگ آمد
< رباعی شمارهٔ ۵۹۱
رباعی شمارهٔ ۵۸۹ >