زاغ چون بشنود آمد از حسد
با سلیمان گفت کو کژ گفت و بد
از ادب نبود به پیش شه مقال
خاصه خودلاف دروغین و محال
گر مر او را این نظر بودی مدام
چون ندیدی زیر مشتی خاک دام
چون گرفتار آمدی در دام او
چون قفس اندر شدی ناکام او
پس سلیمان گفت ای هدهد رواست
کز تو در اول قدح این درد خاست
چون نمایی مستی ای خورده تو دوغ
پیش من لافی زنی آنگه دروغ
< بخش ۶۸ - جواب گفتن ه...
بخش ۶۶ - قصهٔ هدهد و... >