Logo








 

بخش ۱۵۹ - متهم کردن غلامان و خواجه‌تاشان مر لقمان را کی آن میوه‌های ترونده را که می‌آوردیم او خورده است

بود لقمان پیش خواجهٔ خویشتن

در میان بندگانش خوارتن

می‌فرستاد او غلامان را به باغ

تا که میوه آیدش بهر فراغ

بود لقمان در غلامان چون طفیل

پر معانی تیره‌صورت همچو لیل

آن غلامان میوه‌های جمع را

خوش بخوردند از نهیب طمع را

خواجه را گفتند لقمان خورد آن

خواجه بر لقمان ترش گشت و گران

چون تفحص کرد لقمان از سبب

در عتاب خواجه‌اش بگشاد لب

گفت لقمان سیدا پیش خدا

بندهٔ خاین نباشد مرتضی

امتحان کن جمله‌مان را ای کریم

سیرمان در ده تو از آب حمیم

بعد از آن ما را به صحرای کلان

تو سواره ما پیاده می‌دوان

آنگهان بنگر تو بدکردار را

صنعهای کاشف الاسرار را

گشت ساقی خواجه از آب حمیم

مر غلامان را و خوردند آن ز بیم

بعد از آن می‌راندشان در دشتها

می‌دویدندى ميان كشتها

قی در افتادند ایشان از عنا

آب می‌آورد زیشان میوه‌ها

چون که لقمان را در آمد قی ز ناف

می بر آمد از درونش آب صاف

حکمت لقمان چو داند این نمود

پس چه باشد حکمت رب الوجود

یوم تبلی و السرائر کلها

بان منکم کامن لا یشتهی

چون سقوا ماء حمیما قطعت

جملة الاستار مما افضعت

نار از آن آمد عذاب کافران

که حجر را نار باشد امتحان

آن دل چون سنگ را ما چند چند

نرم گفتیم و نمی‌پذرفت پند

ریش بد را داروی بد یافت رگ

مر سر خر را سزد دندان سگ

الخبیثات الخبیثین حکمت است

زشت را هم زشت جفت و بابت است

پس تو هر جفتی که می‌خواهی برو

محو و هم‌شکل و صفات دوست شو

نور خواهی مستعد نور شو

دور خواهی خویش‌بین و دور شو

ور رهی خواهی ازین سجن خرب

سر مکش از دوست و اسجد واقترب