Logo




 

بخش ۸۱ - صبرکردن لقمان چون دید کی داود حلقه‌ها می‌ساخت از سؤال کردن با این نیت کی صبر از سؤال موجب فرج باشد

رفت لقمان سوی داود صفا

دید کو می‌کرد ز آهن حلقه‌ها

جمله را با هم دگر در می‌فکند

ز آهن پولاد آن شاه بلند

صنعت زراد او کم دیده بود

درعجب می‌ماند وسواسش فزود

کین چه شاید بود وا پرسم ازو

که چه می‌سازی ز حلقه تو به تو

باز با خود گفت صبر اولیتر است

صبر تا مقصود زوتر رهبر است

چون نپرسی زودتر کشفت شود

مرغ صبر از جمله پران‌تر بود

ور بپرسی دیرتر حاصل شود

سهل از بی صبریت مشکل شود

چونکه لقمان تن بزد هم در زمان

شد تمام از صنعت داود آن

پس زره سازید و در پوشید او

پیش لقمان کریم صبرخو

گفت این نیکو لباس است ای فتی

در مصاف و جنگ دفع زخم را

گفت لقمان صبر هم نیکو دمی ست

که پناه و دافع هر جا غمی ست

صبر را با حق قرین کرد ای فلان

آخر والعصر را آگه بخوان

صد هزاران کیمیا حق آفرید

کیمیایی همچو صبر آدم ندید