Logo




 

بخش ۱۹۳ - عشق جالینوس برین حیات دنیا بود که هنر او همینجا بکار می‌آید هنری نورزیده است که در آن بازار بکار آید آنجا خود را به عوام یکسان می‌بیند

آنچنانکه گفت جالینوس راد

از هوای این جهان و از مراد

راضی ام کز من بماند نیم جان

که ز کون استری بینم جهان

گربه می‌بیند به گرد خود قطار

مرغش آیِس گشته بوده ست از مطار

یا عدم دیده ست غیر این جهان

در عدم نادیده او حشری نهان

چون جَنین کِش می‌کشد بیرون کرم

می‌گریزد او سپس سوی شکم

لطف، رویش سوی مصدر می‌کند

او مقر در پشت مادر می‌کند

که اگر بیرون فتم زین شهر و کام

ای عجب بینم بدیده این مقام

یا دری بودی در آن شهر وخم

که نظاره کردمی اندر رحم

یا چو چشمهٔ سوزنی راهم بدی

که ز بیرونم رحم دیده شدی

آن جنین هم غافلست از عالَمی

همچو جالینوس او نامحرمی

اونداند کان رطوباتی که هست

آن مدد از عالم بیرونی است

آنچنانکه چار عنصر در جهان

صد مدد آرد ز شهر لامکان

آب و دانه در قفس گر یافته ست

آن ز باغ و عرصه‌ای درتافته ست

جانهای انبیا بینند باغ

زین قفس در وقت نقلان و فراغ

پس ز جالینوس و عالم فارغ اند

همچو ماه اندر فلکها بازغ اند

ور ز جالینوس این گفت افتری ست

پس جوابم بهر جالینوس نیست

این جواب آن کس آمد کین بگفت

که نبودستش دل پر نور جفت

مرغ جانش موش شد سوراخ‌جو

چون شنید از گربگان او عرِجوا

زان سبب جانش وطن دید و قرار

اندرین سوراخ دنیا موش‌وار

هم درین سوراخ بنایی گرفت

درخور سوراخ دانایی گرفت

پیشه‌هایی که مرورا در مزید

کاندرین سوراخ کار آید گزید

زانک دل بر کند از بیرون شدن

بسته شد راه رهیدن از بدن

عنکبوت ار طبع عنقا داشتی

از لعابی خیمه کی افراشتی

گربه کرده چنگ خود اندر قفس

نام چنگش درد و سرسام و مغص

گربه مرگست و مرض چنگال او

می‌زند بر مرغ و پر و بال او

گوشه گوشه می‌جهد سوی دوا

مرگ چون قاضیست و رنجوری گوا

چون پیادهٔ قاضی آمد این گواه

که همی‌خواند ترا تا حکم گاه

مهلتی می‌خواهی از وی در گریز

گر پذیرد شد و گرنه گفت خیز

جستن مهلت دوا و چاره‌ها

که زنی بر خرقهٔ تن پاره‌ها

عاقبت آید صباحی خشم‌وار

چند باشد مهلت آخر شرم دار

عذر خود از شه بخواه ای پرحسد

پیش از آنک آنچنان روزی رسد

وانک در ظلمت براند بارگی

برکند زان نور دل یکبارگی

می‌گریزد از گوا و مقصدش

کان گوا سوی قضا می‌خواندش