Logo








 

بخش ۲۱۵ - فسخ عزایم و نقضها جهت با خبر کردن آدمی را از آنکه مالک و قاهر اوست و گاه گاه عزم او را فسخ ناکردن و نافذ داشتن تا طمع او را بر عزم کردن دارد تا باز عزمش را بشکند تا تنبیه بر تنبیه بود

عزم ها و قصدها در ماجرا

گاه گاهی راست می‌آید تو را

تا به طمع آن دلت نیت کند

بار دیگر نیتت را بشکند

ور به کلی بی‌مرادت داشتی

دل شدی نومید امل کی کاشتی

ور نکاریدی امل از عوری اش

کی شدی پیدا برو مقهوری اش

عاشقان از بی‌مرادی های خویش

باخبر گشتند از مولای خویش

بی‌مرادی شد قلاووز بهشت

حفت الجنه شنو ای خوش سرشت

که مراداتت همه اشکسته‌پاست

پس کسی باشد که کام او رواست

پس شدند اشکسته‌اش آن صادقان

لیک کو خود آن شکست عاشقان

عاقلان اشکسته‌اش از اضطرار

عاشقان اشکسته با صد اختیار

عاقلانش بندگان بندی‌اند

عاشقانش شکری و قندی‌اند

ائتیا کرها مهار عاقلان

ائتیا طوعا بهار بیدلان