Logo




 

بخش ۵۳ - بیان آنک حصول علم و مال و جاه بدگوهران را فضیحت اوست و چون شمشیریست کی افتادست به دست راه‌زن

بدگهر را علم و فن آموختن

دادن تیغی به دست راهزن

تیغ دادن در کف زنگی مست

به که آید علم ناکس را به دست

علم و مال و منصب و جاه و قران

فتنه آمد در کف بدگوهران

پس غزا زین فرض شد بر مؤمنان

تا ستانند از کف مجنون سنان

جان او مجنون تنش شمشیر او

واستان شمشیر را زان زشت‌خو

آنچه منصب می‌کند با جاهلان

از فضیحت کی کند صد ارسلان

عیب او مخفیست چون آلت بیافت

مارش از سوراخ بر صحرا شتافت

جمله صحرا مار و کزدم پر شود

چونک جاهل شاه حکم مر شود

مال و منصب ناکسی که آرد به دست

طالب رسوایی خویش او شدست

یا کند بخل و عطاها کم دهد

یا سخا آرد بنا موضع نهد

شاه را در خانهٔ بَیدَق نهد

این چنین باشد عطا کاحمق دهد

حکم چون در دست گمراهی فتاد

جاه پندارید در چاهی فتاد

ره نمی‌داند قلاووزی کند

جان زشت او جهان‌سوزی کند

طفل راه فقر چون پیری گرفت

پی‌روان را غول ادباری گرفت

که بیا تا ماه بنمایم ترا

ماه را هرگز ندید آن بی‌صفا

چون نمایی؟ چون ندیدستی به عُمر

عکس مه در آب هم ای خام غُمر

احمقان سرور شدستند و ز بیم

عاقلان سرها کشیده در گلیم