Logo




 

بخش ۷۸ - جواب گفتن مصطفی علیه‌السلام اعتراض کننده را

در حضور مصطفای قندخو

چون ز حد برد آن عرب از گفت و گو

آن شه والنجم و سلطان عبس

لب گزید آن سرد دم را گفت بس

دست می‌زد بهر منعش بر دهان

چند گویی پیش دانای نهان

پیش دانا برده‌یی سرگین خشک

که بخر این را به جای ناف مشک

بعر را ای گنده‌مغز گنده‌مخ

زیر بینی بنهی و گویی که اخ

اخ اخی برداشتی ای گیج کاج

تا که کالای بدت یابد رواج

تا فریبی آن مشام پاک را

آن چریدهٔ گلشن افلاک را

حلم او خود را اگر چه گول ساخت

خویشتن را اندکی باید شناخت

دیگ را گر باز ماند امشب دهن

گربه را هم شرم باید داشتن

خویشتن گر خفته کرد آن خوب فر

سخت بیدارست دستارش مبر

چند گویی ای لجوج بی‌صفا

این فسون دیو پیش مصطفی

صد هزاران حلم دارند این گروه

هر یکی حلمی از آنها صد چو کوه

حلمشان بیدار را ابله کند

زیرک صد چشم را گمره کند

حلمشان همچون شراب خوب نغز

نغز نغزک بر رود بالای مغز

مست را بین زآن شراب پرشگفت

همچو فرزین مست کژ رفتن گرفت

مرد برنا زآن شراب زودگیر

در میان راه می‌افتد چو پیر

خاصه این باده که از خم بلی ست

نه میی که مستی او یک شبی ست

آنکه آن اصحاب کهف از نقل و نقل

سیصد و نه سال گم کردند عقل

زآن زنان مصر جامی خورده‌اند

دست ها را شرحه شرحه کرده‌اند

ساحران هم سکر موسی داشتند

دار را دلدار می‌انگاشتند

جعفر طیار زآن می بود مست

زآن گرو می‌کرد بی‌خود پا و دست