Logo




 

بخش ۳۹ - داستان آن درویش کی آن گیلانی را دعا کرد کی خدا ترا به سلامت به خان و مان باز رساناد

گفت یک روزی به خواجهٔ گیلیی

نان پرستی نَرْ گدا زنبیلیی

چون ستد زو نان بگفت ای مُستعان

خوش به خان و مان خود بازش رسان

گفت خان ار آنست که من دیده‌ام

حق ترا آنجا رساند ای دُژَم

هر مُحَدِّث را خسان باذِل کنند

حرفش ار عالی بود نازل کنند

زانک قدر مستمع آید نَبا

بر قد خواجه بُرَد درزی قبا