Logo




 

بخش ۶۲ - حکایت در تقریر آنکه صبر در رنج کار سهل‌تر از صبر در فراق یار بود

آن یکی زن شوی خود را گفت هی

ای مروت را به یک ره کرده طی

هیچ تیمارم نمی‌داری چرا

تا بکی باشم درین خواری چرا

گفت شو من نفقه چاره می‌کنم

گرچه عورم دست و پایی می‌زنم

نفقه و کسوه‌ست واجب ای صنم

از منت این هر دو هست و نیست کم

آستین پیرهن بنمود زن

بس درشت و پر وسخ بد پیرهن

گفت از سختی تنم را می‌خورد

کس کسی را کسوه زین سان آورد

گفت ای زن یک سؤالت می‌کنم

مرد درویشم همین آمد فنم

این درشت است و غلیظ و ناپسند

لیک بندیش ای زن اندیشه‌مند

این درشت و زشت‌تر یا خود طلاق

این ترا مکروه‌تر یا خود فراق

هم‌چنان ای خواجهٔ تشنیع زن

از بلا و فقر و از رنج و محن

لا شک این ترک هوا تلخی‌ده است

لیک از تلخی بعد حق به است

گر جهاد و صوم سخت است و خشن

لیک این بهتر ز بعد ممتحن

رنج کی ماند دمی که ذوالمنن

گویدت چونی تو ای رنجور من

ور نگوید کت نه آن فهم و فن است

لیک آن ذوق تو پرسش کردن است

آن ملیحان که طبیبان دل‌اند

سوی رنجوران به پرسش مایل‌اند

وز حذر از ننگ و از نامی کنند

چاره‌ای سازند و پیغامی کنند

ورنه در دلشان بود آن مفتکر

نیست معشوقی ز عاشق بی‌خبر

ای تو جویای نوادر داستان

هم فسانهٔ عشق‌بازان را بخوان

بس بجوشیدی در این عهد مدید

ترک‌جوشی هم نگشتی ای قدید

دیده‌ای عمری تو داد و داوری

وانگه از نادیدگان ناشی‌تری

هر که شاگردیش کرد استاد شد

تو سپس‌تر رفته‌ای ای کور لد

خود نبود از والدینت اختبار

هم نبودت عبرت از لیل و نهار