چرخ فلک با همه کار و کیا
گرد خدا گردد چون آسیا
گرد چنین کعبه کن ای جان طواف
گرد چنین مایده گرد ای گدا
بر مثل گوی به میدانش گرد
چونکه شدی سرخوش بیدست و پا
اسب و رخت راست بر این شه طواف
گرچه بر این نطع روی جا به جا
خاتم شاهیت در انگشت کرد
تا که شوی حاکم و فرمانروا
هر که به گرد دل آرد طواف
جان جهانی شود و دلربا
همره پروانه شود دلشده
گردد بر گرد سر شمعها
ز آنکه تنش خاکی و دل آتشیست
میل سوی جنس بود جنس را
گرد فلک گردد هر اختری
ز آنکه بود جنس صفا با صفا
گرد فنا گردد جان فقیر
بر مثل آهن و آهنربا
ز آنکه وجود است فنا پیش او
شسته نظر از حول و از خطا
مست همیکرد وضو از کمیز
کز حدثم باز رهان ربنا
گفت نخستین تو حدث را بدان
کژمژ و مقلوب نباید دعا
ز آنکه کلید است و چو کژ شد کلید
وا شدن قفل نیابی عطا
خامش کردم همگان برجهید
قامت چون سرو بتم زد صلا
خسرو تبریز شهم شمس دین
بستم لب را تو بیا برگشا