من پری زادهام و خواب ندانم که کجاست
چونک شب گشت نخسپند که شب نوبت ماست
چون دماغ است و سر استت مکن استیزه بخسب
دخل و خرج است چنین شیوه و تدبیر سزاست
خرج بیدخل خدایی است ز دنیا مطلب
هر که را هست زهی بخت ندانم که که راست
< غزل شمارهٔ ۴۱۸
غزل شمارهٔ ۴۱۶ >