واقف سرمد تا مدرسه عشق گشود
فرقیی مشکل چون عاشق و معشوق نبود
جز قیاس و دوران هست طرق لیک شدست
بر اولوالفقه و طبیب و متنجم مسدود
اندر این صورت و آن صورت بس فکرت تیز
از پی بحث و تفکر ید بیضا بنمود
فرق گفتند بسی جامعشان راه ببست
رو به جامع چو نهادند دو صد فرق فزود
فکر محدود بد و جامع و فارق بیحد
آنچ محدود بد آن محو شد از نامحدود
محو سکرست پس محو بود صحو یقین
شمس عاقب بود ار چند بود ظل ممدود
این از آنست که یطوی به زبان لایحکی
زانک اثبات چنین نکته بود نفی وجود
این سخن فرع وجودست و حجابست ز نفی
کشف چیزی به حجابش نبود جز مردود
نه ز مردود گریزی نه ز مقبول خلاص
بهل این را که نگنجد نه به بحث و نه سرود
تو پس این را بهلی لیک تو را آن نهلد
جان از این قاعده نجهد به قیام و به قعود
جان قعود آرد آنش بکشد سوی قیام
جان قیام آرد آنش بکشد سوی سجود
این یگانه نه دوگانهست که از وی برهی
به سلام و به تشهد نرهد جان ز شهود
نه به تحریمه درآمد نه به تحلیله رود
نه به تکبیره ببست و نه سلامش بگشود
مگس روح درافتاد در این دوغ ابد
نه مسلمان و نه ترسا و نه گبر و نه جهود
هله میگو که سخن پر زدن آن مگس است
پر زدن نیز نماند چو رود دوغ فرود
پر زدن نوع دگر باشد اگر نیز بود
رقص نادر بودت بر زبر چرخ کبود