Logo




 

غزل شمارهٔ ۸۳۱

هر زمان لطفت همی در پی رسد

ور نه کس را این تقاضا کی رسد

مست عشقم دار دایم بی‌خمار

من نخواهم مستیی کز می‌رسد

ما نیستانیم و عشقش آتشیست

منتظر کان آتش اندر نی رسد

این نیستان آب ز آتش می‌خورد

تازه گردد ز آتشی کز وی رسد

تا ابد از دوست سبز و تازه‌ایم

او بهاری نیست کو را دی رسد

لا شویم از کل شیی هالک

چون هلاک و آفت اندر شیء رسد

هر کی او ناچیز شد او چیز شد

هر کی مرد از کبر او در حی رسد