شرح دهم من که شب از چه سیه دل بود
هر کی خورد خون خلق زشت و سیه دل شود
چون جگر عاشقان میخورد این شب به ظلم
دود سیاهی ظلم بر دل شب میدمد
عاقله شب تویی بازرهانش ز ظلم
نیم شبی بر فلک راه بزن بر رصد
تا برهد شب ز ظلم ما برهیم از ظلام
ای که جهان فراخ بیتو چو گور و لحد
شب همه روشن شود دوزخ گلشن شود
چونک بتابد ز تو پرتو نور احد
سینه کبودی چرخ پرتو سینه منست
جرعه خون دلم تا به شفق میرسد
فارغ و دلخوش بدم سرخوش و سرکش بدم
بولهب غم ببست گردن من در مسد
تیر غم تو روان ما هدف آسمان
جان پی غم هم دوان زانک غمش میکشد
جانم اگر صافیست دردی لطف توست
لطف تو پاینده باد بر سر جان تا ابد
قافله عصمتت گشت خفیر ار نه خود
راه زن از ریگ ره بود فزون در عدد
سر به خس اندرکشید مرغ غم از بیم آنک
بر سر غم میزند شادی تو صد لگد
چشم چپم میپرد بازو من میجهد
شاید اگر جان من دیگ هوسها پزد
جان مثل گلبنان حامله غنچههاست
جانب غنچه صبی باد صبا میوزد
زود دهانم ببند چون دهن غنچهها
زانک چنین لقمهای خورد و زبان میگزد