Logo




 

غزل شمارهٔ ۹۷۴

گر تو را بخت یار خواهد بود

عشق را با تو کار خواهد بود

عمر بی‌عاشقی مدان به حساب

کان برون از شمار خواهد بود

هر زمانی که می‌رود بی‌عشق

پیش حق شرمسار خواهد بود

هر چه اندر وطن تو را سبکست

ساعت کوچ بار خواهد بود

بر تو این دم که در غم عشقی

چون پدر بردبار خواهد بود

فقر کز وی تو ننگ می‌داری

آن جهان افتخار خواهد بود

تلخی صبر اگر گلوگیر است

عاقبت خوشگوار خواهد بود

چون رهد شیر روح از این صندوق

اندر آن مرغزار خواهد بود

چون از این لاشه خر فرود آید

شاه دل شهسوار خواهد بود

دامن جهد و جد را بگشا

کز فلک زر نثار خواهد بود

تو نهان بودی و شدی پیدا

هر نهان آشکار خواهد بود

هر کی خود را نکرد خوار امروز

همچو فرعون خوار خواهد بود

هر که چون گل ز آتش آب نشد

اندر آتش چو خار خواهد بود

چون شکار خدا نشد نمرود

پشه‌ای را شکار خواهد بود

هر که از نقد وقت بست نظر

سخره‌ای انتظار خواهد بود

هر که را اختیار کردش عشق

مست و بی‌اختیار خواهد بود

هر که او پست و مست عشق نشد

تا ابد در خمار خواهد بود

هر که را مهر و مهر این دم نیست

اشتری بی‌مهار خواهد بود

در سر هر که چشم عبرت نیست

خوار و بی‌اعتبار خواهد بود

بس کن ار چه سخن نشاند غبار

آخر از وی غبار خواهد بود

شمس تبریز چون قرار گرفت

دل از او بی‌قرار خواهد بود