جان بر کف خود داری ای مونس جان زوتر
من نیک سبک گشتم آن رطل گران زوتر
از باده بسی ساغر فربه کن هر لاغر
هر چند سبک دستی ای دست از آن زوتر
ای بر در و بام تو از لذت جام تو
جانها به صبوح آیند من از همگان زوتر
سودای تو میآرد زان می که نه قی آرد
از سینه به چشم آید از نور عیان زوتر
< غزل شمارهٔ ۱۰۳۰
غزل شمارهٔ ۱۰۲۸ >