Logo








 

غزل شمارهٔ ۱۲۵۲

آن که مه غاشیه زین چو غلامان کشدش

بوکه این همت ما جانب بستان کشدش

گر چه جان را نبود قوت این گستاخی

آنکه جان از مدد رحمت جانان کشدش

هر دم از یاد لبش جان لب خود می‌لیسد

ور سقط می‌شنود از بن دندان کشدش

جانب محو و فنا رخت کشیدند مهان

تا بقا لطف کند جانب ایشان کشدش

ای بسا جان که چو یعقوب همی زهر چشد

تا که آن یوسف جان در شکرستان کشدش

هر کسی کو بترازوی خرد فخر کند

گر چه چون ماه بود چرخ به میزان کشدش

هر که در دیده عشاق شود مردمکی

آن نظر زود سوی گوهر انسان کشدش

کافر زلف وی آن را که ز راهش ببرد

کفر آید بر او جانب ایمان کشدش

شمس تبریز مرا عشق تو سرمست کند

هر کی او باده کشد باده بدینسان کشدش