گر گمشدگان روزگاریم
ره یافتگان کوی یاریم
گم گردد روزگار چون ما
گر آتش دل بر او گماریم
نی سر ماند نه عقل او را
گر ما سر فتنه را بخاریم
این مرگ که خلق لقمه اوست
یک لقمه کنیم و غم نداریم
تو غرقه وام این قماری
ما وام گزار این قماریم
جانی ماندهست رهن این وام
جان را بدهیم و برگزاریم
< غزل شمارهٔ ۱۵۷۳
غزل شمارهٔ ۱۵۷۱ >