هر شب که بود قاعده سفره نهادن
ما را ز خیال تو بود روزه گشادن
ای لطف تو را قاعده بر روزه گشایان
مانند مسیحا ز فلک مایده دادن
چون قوت دل از مطبخ سودای تو باشد
باید به میان رفتن و در لوت فتادن
ما را هم از آن آتش دل آب حیات است
بر آتش دل شاد بسوزیم چو لادن
کار حیوان است نه کار دل و جان است
در خاک بپوسیدن و از خاک بزادن
< غزل شمارهٔ ۱۸۹۳
غزل شمارهٔ ۱۸۹۱ >