Logo




 

غزل شمارهٔ ۲۳۳۲

ای آنک تو را ما ز همه کون گزیده

بگذاشته ما را تو و در خود نگریده

تو شرم نداری که تو را آینه ماییم

تو آینه ناقص کژشکل خریده

ای بی‌خبر از خویش که از عکس دل تو

بر عارض جان‌ها گل و گلزار دمیده

صد روح غلام تو تو هر دم چو کنیزک

آراسته خود را و به بازار دویده

بر چرخ ز شادی جمال تو عروسی است

ای همچو کمان جان تو در غصه خمیده

صد خرمن نعمت جهت پیشکش تو

وز بهر یکی دانه در این دام پریده

ای آنک شنیدی سخن عشق ببین عشق

کو حالت بشنیده و کو حالت دیده

در عشق همان کس که تو را دوش بیاراست

امشب تو به خلوتگه عشق آی جریده

چون صبر بود از شه شمس الحق تبریز

ای آب حیات ابد از شاه چشیده