روز ما را دیگران را شب شده
ز آفتابی اختران را شب شده
تیر دولتهای ما پیروز شد
تیر جست و مر کمان را شب شده
روز خندان در رخ عین الیقین
کافرستان گمان را شب شده
برپریده مرغ ایمانت کنون
بیامان خواهی امان را شب شده
هر دمی روز است اندر کان جان
روز نقد توست کان را شب شده
عاشقان را روزهای بینشان
عاقل رسم و نشان را شب شده
< غزل شمارهٔ ۲۳۸۶
غزل شمارهٔ ۲۳۸۴ >