Logo








 

غزل شمارهٔ ۲۸۵۴

برسید لک لک جان که بهار شد کجایی

بشکفت جمله عالم گل و برگ جان فزایی

رخ یوسفان ببینی که ز چاه سر برآرد

همه گلرخان ببینی که کنند خودنمایی

ثمرات دل شکسته به درون خاک بسته

بگشاده دیده دیده ز بلای دی رهایی

خضر و سمن چو رندان بشکسته‌اند زندان

گل و لاله شاد و خندان ز سعادت عطایی

همه مریمان کامل همه بکر و گشته حامل

بنموده عارفان دل به جناب کبریایی

چو شکوفه کرد به بستان ز ره دهن چو مستان

تو نصیب خویش بستان ز زمانه گر ز مایی

به مثال گربه هر یک به دهان گرفته کودک

سوی مادران گلشن به نظاره چون نیایی

بنگر به مرغ خوش پر چو خطیب فوق منبر

به ثنا و حمد داور بگرفته خوش نوایی