مرحبا ای پرده تو آن پردهای
کز جهان جان نشان آوردهای
برگذر از گوش و بر جانها بزن
ز آنک جان این جهان مردهای
درربا جان را و بر بالا برو
اندر آن عالم که دل را بردهای
ماه خندانت گواهی میدهد
کان شراب آسمانی خوردهای
جان شیرینت نشانی میدهد
کز الست اندر عسل پروردهای
سبزهها از خاک بررستن گرفت
تا نماید کشتها که کردهای
< غزل شمارهٔ ۲۹۱۷
غزل شمارهٔ ۲۹۱۵ >