Logo








 

غزل شمارهٔ ۳۰۲۷

نیست عجب صف زده پیش سلیمان پری

صف سلیمان نگر پیش رخ آن پری

آن پریی کز رخش گشت بشر چون ملک

یافت فراغت ز رنج وز غم درمان پری

تربیت آن پری چشم بشر باز کرد

یافته دیو و ملک گوهر جان زان پری

ما و منی پاک رفت ماء منی خشک شد

گشت پری آدمی هم شد انسان پری

دیده جان شمس دین مفخر تبریز و جان

شاد ز عشق رخش شادتر از جان پری